سفارش تبلیغ
صبا ویژن

... انتظار یعنی

 

فرقی نمیکند کدام روز هفته باشد که تو بیای و مرا با اشاره هایت مورد خطاب قرار دهی، و من دوباره رو به آئینه بایستم و تمام سیاهی های وجودم را شمارش کنم و آنقدر سر به زیر بشوم که حتی از دید آُئینه محو شوم، تمام روز نگاهم میکنی، و من بی محابا شرم را فراموش می کنم، آنقدر غرق خود می شوم که حتی نگاهت را به فراموشی می سپارم، راستش را بگویم نسیان این روزها طعم خوبی هم ندارد، اما نمیدانم کدام روز من از اسارت زمین و زندگی رها می شوم تا عمق و گرمای نگاهت را بفهمم.

 می دانم چقدر دلت برای حماقت های این تن خاکی می سوزد، می دانم که لحظه های کوتاه اتصال را که می بینی دلت تنگ همان آدم های همان لحظه ها می شود، و تو فقط در زمان کوتاهی زیبایی های حقیقی را می بینی و دوباره چهره ها در هاله ی سیاهی فرو می روند، اگر بگویم بی شباهت به دست و پا زدن در باتلاق نیست مرا باور میکنی؟ درست مثل آدمی می شوم که جهت ها را گم کرده گاهی به راست و چپ متمایل می شود، گاهی مسیرهای طولانی می رود اما سرگردان نمی داند کدام نقطه و در کجا و چرا؟ ایستاده، حال من حال آن غریقی ست که دستهایش را به امید نجات از آب بیرون آورده، چه می شود تو آن دستی باشی که به دادش می رسی .


نوشته شده در یکشنبه 93/2/14ساعت 7:37 عصر توسط منتظر نظرات ( ) |


Design By : Pichak