سفارش تبلیغ
صبا ویژن

... انتظار یعنی

 

 

دوباره جمعه و تکرار غروب های غم انگیز، دوباره نشستن پای خود و دردهایی که آزارم میدهد، هر

وقت دلم شکست بیشتر به یادت افتادم با هر نم اشک صدایت زدم، این روزها دلم بیشتر تو را می

خواهد، دنیایم روشنی می خواهد، نور می خواهد، امید می خواهد، زندگی می خواهد، وقتی تو

نیستی فریاد هم در هیاهوی این آشفتگی ها تو را به من نخواهد رساند، به دلم وعده داده ام که

جمعه ای خواهی آمد، راستی آن جمعه غروب هم خواهد داشت؟ غروب آن به اندازه ی غروب این

روزهای ما پر از دلتنگی ست؟ و در آن جمعه تو تنها خواهی بود؟ جمعه ای خواهی آمد که تمامش

سیاهی ست و بی شباهت به سردرگمی در برهوتی بی انتها نخواهد بود، آدمهایش نای گلایه هم

ندارند گویی جهان به پایان خود خواهد رسید، اما تو می آیی که فردایش نوید روشنی باشد، مولا!

بزرگ! عظیم! ستودنی!دنیا به اتکای یک تک سوار به انتظار خواهد نشست و زمین صبورانه گامهای

سنگین بشر را دوام خواهد آورد، در حسرت و انتظار گام های توست و آمدنت پاداش صبرش.

 

مهربان! آدمهای روزگارم در این همهمه مبهم حتی عشق را گم کرده اند،در دنیای من اگر دوست

بداری دیوانه خطاب میشوی و محکوم به تحمل خنده ها و طعنه هایی، خود را و حتی تو را گم کرده

اند، چگونه تو را در جمعه ای پیدایت کنیم؟ دلم برای این همه بیگانگی از خود، و غریب بودنت عجیب

می شکند، بغض امانم نمی دهد، اینبار برای غریبی دل خودم گریه نمیکنم برای تنهائی و غربت تو

و فریادهای بی خلوصم برای آمدنت، بی وقفه میبارم، مگر نه اینکه منتظر همیشه چشم به راه و در

تشویش آمدن است؟ چند ساعت؟ نه... چند لحظه من طعم تلخ انتظار تو را درک کرده ام؟ تو جنس

فریادها را می شناسی همین است که نجواها برایت گوشنواز نیست، همین است که آنقدر نمی

آئی، نمی آئی، نمی آئی که حسرتی بشوی برای تمام دل ها، و جهان ختم بشود به آهی عمیق،

مرا با بی تابی انتظار غریبه مکن.

 


نوشته شده در جمعه 92/7/26ساعت 6:22 عصر توسط منتظر نظرات ( ) |


Design By : Pichak