سفارش تبلیغ
صبا ویژن

... انتظار یعنی


مولای من! سلام. دوباره یک جمعه ی دیگر مرا به تو می رساند، حسابم را از همه جدا کن، این روزها عجیب بوی خاک می دهم، و عجیب تو را به وادی فراموشی سپرده ام، دم از آسمان می زنم و تنم گره خورده به نفس های گرم زمین، همیشه برای دلم می نویسم و گاهی برای تو، این رسم عاشقیست؟ مرا ببخش این روزها گلایه هایم از خودم کم نیست، نوشته هایم بوی نا می دهد، احساسم در مردابی راکد مانده، دست و پا می زند برای رهایی، و تو به موقع به دادم میرسی، زود می آئی، به تو که می رسم شرمنده می شوم که ساعتهای فراموشی امان نمی دهد، آنقدر که دل سرگرم " من" شده فرصتی برای پیدا کردن "تو" نیست، این تپش های دل برای تو نیست، می بینی؟ من هم بوی خاک گرفتم، عهدها فراموش شد، من به زمین برگشتم، بوی آدمها مستم کرد، دیگر گوشی برای شنیدن نواهای آسمانی باقی نماند و نگاهی که با تو بیگانه نبود گم شد، اما دلم ترک خورد و با وصله پینه های روزگار هم درست نمی شود، دعایم می کنی؟ دوباره وقت دلتنگی آمدم اما شهامت می خواهد نامت را بر لب آوردن، حس می کنم نگاهت را گم کرده ام، من کجا جا مانده ام؟ تو را گم کرده ام؟، خودم را گم کرده ام؟ بوی تو دوباره تمام وجودم را پر کرده، می دانم، می دانم.......... بیقراری جمعه ای دیگر حتما دوباره مرا با تو آشتی خواهد داد، چه می شود همین لحظه مرا بشنوی؟ سلامت می دهم، یقین دارم بی پاسخ نمی ماند، دعایم کن.  

 


نوشته شده در جمعه 92/11/18ساعت 2:48 صبح توسط منتظر نظرات ( ) |


Design By : Pichak